علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه پسرم

سلام پسرم ببخشید چند وقته نتونستم بیام به دلایل زیادی نتونستم هفته پیش که از یکشنبه خالم از شمال اومده بود یا خونه داییم بودیم یا خونه خاله یا خونه اقاجون اینا تا چهارشنبه که قرار بود بعداز ظهر برن شمال که ناهار خونه داییم دعوت بودیم که صبح از ارومیه زنگ زدن گفتن که یکی از فامیل های بابا فوت کرده بابا با مادرجون با هم رفتن ارومیه منم که امتحان داشتم و از طرف دیگه هوا سرد بود نمیتونستیم بریم ما ناهار رفتیم خونه داییم بعدش رفتیم خونه آقاجون موندیم تا بابا از ارومیه بیاد  شنبه شب بابا اومد منم بعدازظهر رفتم امتحان دادم بابا وقتی اومد کلی ذوق زده شدی خلاصه تا دیشب بابا رفت استخر دیر وقت اومد خونه منتظر بابا بودی گفتی بابا چرا نیومد گفتم ...
5 دی 1391

روزانه شیرین عسلم

سلام گل پسر مامان 5شنبه بعداز نماز مغرب با هم رفتیم حرم خیابون ها خیلی شلوغ بود نزدیک حرم تعزیه بود خیلی قشنگ بود وقتی از ماشین پیاده شدیم وایستادیم تعزیه رو نگاه کردیم و رفتیم حرم برای دعای کمیل تو اونجا با چند تا از بچه دوست شده بودی با اونا بازی میکردی منم دعا رو خوندم البته اذیت هم میکردی وقتی دعا تموم شد اومدیم خونه جمعه هم برامون مهمون اومد که 2 تا بچه کوچیک داشتند  اسباب بازیهاتو اصلا بهشون نمیدادی کلی با هم جنگ و دعوا میکردین خلاصه بعداز ظهر مهمون ها رفتن وشب رفتیم خونه آقاجون 2ساعت نشستیم و از اونجا رفتیم روضه تو روضه هم یه خورده اذیت کردی آخرای روضه خوابت برد بابا اومد دنبالمون اومدیم خونه عاشقتم گل پسرم اینجا هم حیاط حر...
25 آذر 1391

روزانه علی آقا

  سلام پسرم یه چند وقتیه سرم مشغول بود نمیتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم 3شنبه هفته پیش که هوای تهران الوده بود دایی حسن با خانوادش اومدن خونه ما شب فهمیدیم که تولد زندایی همه یهو غافلگیرش کردیم  آخر شب با هم رفتیم حرم فرداش با خاله سپیده رفتیم فروشگاه ظهر برای تولد زندایی کیک درست کردم خیلی خوشمزه شده بود بعداز ظهر با خاله سپیده رفتیم بافت بخریم آخرش به سلیقه خاله من یه بافت خریدم شب خاله اینا رفتن ما هم بعدش رفتیم روضه امروز هم 4شنبه هست یه خورده خونه رو تمیز کردم جارو کشیدم  الان هم ناهارت رو خوردی و خوابیدی دوست دارم عزیزم ...
22 آذر 1391

روزانه گل پسرم

سلام عزیزم گفتم که قرار بود بریم تهران بالاخره رفتیم  تعطیلات رو اونجا موندیم شب ها که میرفتیم هیئت  تو هم که اونجا کلی با بچه ها بازی میکردی یه روزش رو رفتیم خونه عمو عباس نوه هاشو دیدیم ماشالله بزرگ شده بودند ازشون عکس هم انداختم تو هم چون مریض شده بودی همون جا بردیمت دکتر خیلی حال نداشتی همش خونه عمو عباس بی حوصله بودی  و غذا هم نمیخوردی روز عاشورا هم من و خاله سپیده با زهرا و فرشته رفتیم تعزیه فرهنگسرای خاوران تو با مادرجون رفتین خونه عمه نفیسه تعزیه خیلی قشنگ بود شب شام غریبان هم رفتیم هیئت از اون جا هم اومدیم قم تو هیئت همه شمع روشن کرده بودن تو تا شمع ها رو که دیدی چشمات 4 تا شده بود فرشته هم چند تا شمع روشن ک...
10 آذر 1391

روزانه عسل مامان

سلام خوشگل مامان از هفته پیش بگم که 5شنبه بابا میخواست بره تهران ما رو هم با خودش برد تا رسیدیم رفتیم هیئت بعد ازهیئت رفتیم خونه دایی حسن خوابیدیم فردا ناهارش رفتیم خونه عمو جعفر شب دوباره اومدیم هیئت آخر شب هم اومدیم قم تو هم طبق معمول شروع کردی به گریه کردن که چرا اومدیم قم حالا قراره فردا یا 4شنبه بریم تهران چون تعطیلات زیاده حوصلمون سر میره اینم چند تا عکس اینم امیرحسین خیلی با نمک شده این سارا که تو هیئت به زور  ازش عکس انداختم کلی ورجه وورجه میکرد   ...
29 آبان 1391

روزانه عزیزکم

سلام عسلم گفتم که شب میخواهیم بریم خونه فاطمه اینا بالاخره رفتیم تو با فاطمه کلی بازی کردی بعد از کلی بازی شروع کردین با هم جنگیدن که این اسباب بازی مال منه من میخوام بازی کنم منم یه چند تا عکس از شما گرفتم اونم با کلی ورجه وورجه شما که همش تار میشد این کیکی که تازه درست کردم ...
24 آبان 1391

روزانه شیرین عسل

سلام عسل مامان چند روز بود که نیومدم به وبلاگت سر بزنم امروز اومدم و عکس های گلم رو دیدم از جمعه بگم که شب رفتیم خونه آقاجون اینا و قرار بود خاله مامان و دایی مامان هم بیان اونجا شب که شد همه اومدن و تو کلی با زهرا و محمد مهدی و فاطمه زهرا بازی کردی ولی تو بازی یهو با زهرا دعواتون میشد وتو هم که ماشالله کم نمیاری موهای زهرا بیچاره رو ازته کندی خلاصه اون شب کلی اذیت کردین حالا قراره 2تا نینی دیگه به این خانواده اضافه بشه یکی بچه داییم و یکی هم بچه خالم یکی پسر ویکی دختر حالا ببین اون موقع چی میشه شنبه شب هم تو رو بردم حموم وامشب هم قراره بریم خونه آقا جواد اینا که یه دخمل همسن تو دارن که اسمش فاطمه است تو که کوچیک بودی صداش م...
21 آبان 1391

عید غدیر مبارک

علی در عرش بالا بی نظیر است علی بر عالم و آدم امیر است به عشق نام مولایم نوشتم چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟ سلام عسلم دیروز عید غدیر بود ما از صبح ساعت 7رفتیم خونه آقاجون تا از مهمون هایی که میان پذیرایی کنیم همسایه ها هم می اومدن و میرفتن برای  تو و زهرا تو اتاق  فیلم گداشتم تا دیگه اذیت نکنین خلاصه تا شب اونجا بودیم تا بابا اومد دنبالمون که بیایم خونه اومدنی هم غذا گرفتیم آوردیم خونه خوردیم دیروز روز خوبی بود انشالله که همیشه هم برای ما و هم برای دیگران هر روزمون عید باشه قربون او نگاهت برم خوشگلم   ...
14 آبان 1391