روزانه گل پسرم
سلام عزیزم گفتم که قرار بود بریم تهران بالاخره رفتیم تعطیلات رو اونجا موندیم شب ها که میرفتیم هیئت تو هم که اونجا کلی با بچه ها بازی میکردی یه روزش رو رفتیم خونه عمو عباس نوه هاشو دیدیم ماشالله بزرگ شده بودند ازشون عکس هم انداختم تو هم چون مریض شده بودی همون جا بردیمت دکتر خیلی حال نداشتی همش خونه عمو عباس بی حوصله بودی و غذا هم نمیخوردی روز عاشورا هم من و خاله سپیده با زهرا و فرشته رفتیم تعزیه فرهنگسرای خاوران تو با مادرجون رفتین خونه عمه نفیسه تعزیه خیلی قشنگ بود شب شام غریبان هم رفتیم هیئت از اون جا هم اومدیم قم تو هیئت همه شمع روشن کرده بودن تو تا شمع ها رو که دیدی چشمات 4 تا شده بود فرشته هم چند تا شمع روشن کرده بود تو هم نشستی کنار شمع ها میخواستی شمع رو فوت کنی
اینم عکس عسلم
اینم عکس سارا و امیر حسین
آناهیتا و آرمیتا نوه های عمو عباس