علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

علی شیرین عسل

مسافرت نوروز 92

سلام خوشگلم این عکس هایی که تو مسافرت ازت گرفتم اینجا خونه اقاجون مامان یکم عکست بد افتاده رفته بودیم سر مزار اینجا هم خونه بابا بزرگم که خیلی دوستشون دارم 3تایی رفته بودیم دریا ی بابلسر خیلی بهت خوش گدشت کلی با ماسه ها بازی کردی بابا هم باهات همکاری میکرد سیزده بدر رفته بودیم کرمچگان که یکی از روستاهای قم هوا خیلی سرد بود ولی خیلی خوش گذشت با عمو حاج علی و خانوادش رفته بودیم پارک جنگلی سرخه حصار این دو تا دخمل های خوشگل اناهیتا و ارمیتا هستن ...
5 ارديبهشت 1392

روزانه گل پسرم

سلام پسر مامان چند وقته نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم چند روزه دارم خونه تکونی میکنم این  هفته هم امتحان دارم 3تا امتحان تو یک روز واقعا سخته ازین طرف خونه تکونی از طرف دیگه هم  امتحان کلی دلشوره دارم خیلی خستم کلی کار با بابایی انجام دادیم بابا هم خیلی خسته شده  دستش درد نکنه که به من کمک کرد الان یه خورده کارام تموم شده بقیش رو گذاشتم بعد از امتحان  تو هم که کلی از شلوغی خونه خوشت میومد بازاری بود برای خودش  این چند روز هم میبردمت  خونه آقاجون تا مامان رو اذیت نکنی وقتی وقتی از خونه اقاجون اومدی هر چیزی که جدید میدیدی  میگفتی مامان قشنگه مبارکه وقتی میدیدی دارم خونه رو تمیز میکنم...
22 اسفند 1391

عسلم در راهپیمایی 22 بهمن

سلام عسل مامان بعد از چند روز تاخیر اومدم به وبلاگت سر بزنم و چند تا عکس که  راهپیمایی 22 بهمن ازت  گرفتم بزارم از راهپیمایی وقتی اومدیم گفتی مامان خیلی عالی بود خیلی با حال بود هلیکوپتر رو که میدیدی کلی ذوق میکردی اولین سالی بود که راهپیمایی رفتی خوشگلم انشاالله بزرگ بشی و هر سال تو این راهپیمایی با شکوه شرکت کنی ...
30 بهمن 1391

تولدت مبارک شیرین عسلم

    در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک   در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم   و با بوسه ای عاشقانه تولدت را تبریک می گویم   آغاز بودنت مبارک     سلام پسرم تولدت مبارک عزیزم دوشنبه رفتیم تهران شب میلاد حضرت رسول رفتیم هیات جشن داشتن وقتی تموم شد اومدیم خونه دایی حسن فرداش برات تولد گرفتیم صبح به مهمون ها زنگ زدیم گفتیم بیاین تولد علی جون بعد از ظهر برات تولد گرفتیم خیلی خوش گدشت تو هم که عاشق تولد بودی کلی ذوق کردی میپریدی بالا و پایین کادوهات رو که باز میکردی از خوشحالیت میگفتی فقط خودم باز کنم  کیکتم شکل angry...
13 بهمن 1391

روزانه شیرین عسل

سلام عزیز مامان امشب اومدم یه سری به وبلاگت بزنم این چند روز همش امتحان داشتم وقت نکردم بیام به وبلاگت سر بزنم هفته پیش که اربعین بود رفتیم تهران یه هفته قبل  هوس تهران کرده بودی دلت برای فامیل ها تنگ شده بود مخصوصا خاله سپیده /عموحاج علی/مبینا/بالاخره رفتیم و تو همشون رو دیدی با امیرحسین و مبینا کلی بازی کردی  شب شنبه با خاله سپیده رفتیم افسریه کفش بخریم ولی کفش مناسب پیدا نکردیم اومدیم خونه شام خوردیم و اومدیم قم تو این هفته هم که سرم خیلی شلوغ بود از یه طرف دیگه نینی خاله زینب به دنیا اومد ظهر که از آموزشگاه اومدم رفتم بیمارستان نینی رو ببینم نینیمون اسمش رو علی گذاشتن وزنش هم 3.850بود 4شنبه شب هم رفتیم خونشون تا دوباره...
30 دی 1391

سالگرد عقد مامان وبابا

  زیبا ... زیبا هوای حوصله ابری است ... چشمی از عشق ببخشایم تا رو به آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا ... زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم آنگونه عاشقم که نیستان را یک جا هوای زمزمه دارم آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است من دزد شعر های چشم تو هستم زیبا ... زیبا کنار حوصله ام بنشین بنشین مرا به شط غزل بنشان بنشان مرا به منظره ی عشق بنشان مرا به منظره ی باران ب...
5 دی 1391