علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه عسلم

سلام پسرم بعد از دو ماه تاخیر اومدم برات بنویسم پسرم وقتی مهد ثبت نامت کردم دوهفته بود که  میبردمت ولی وقتی تو کلاس بودی همش نگران این بودی که من برم اونجا یا مادرجون میموند یا من... از وقتی که میبردمت گریه  رو شروع میکردی که تو باید بمونی وقتی تو کلاس هم میرفتی میگفتی در کلاس  باید باز باشه خلاصه کلی اذیت میکردی ما هم تصمیم گرفتیم دیگه نبریمت و تو هم از خدا خواسته کلی  خوشحال شدی .... همه میگفتن سنش کمه به خاطر همین نمیمونه منم به خاطر این که تو خونه حوصلت سر نره بردمت مهد اشکال نداره عزیزم اگه خدا بخواد سال دیگه میبرمت مهد...... دو تا از کلمه هایی که  خیلی خوشم میاد رو مینویسم : به شکم میگی :شمک به دکمه...
11 آذر 1392

شیرین عسل

سلام پسرم چند روز پیش رفتیم پیتزا دلفین همونجا هم صورتت رو نقاشی کردن هر دفعه که میریم صورتت رو نقاشی میکنی قربونت برم جیگر مامان..... ...
11 آذر 1392

عسلم به مهد میره........

سلام خوشگلم سلام عشق مامان با چند وقت تاخیر اومدم پسرم خیلی دوست دارم عزیزم ماشالله اونقدر شیرین زبون شدی که هر وقت صحبت میکنی دوست دارم قورتت بدم  عشق من به شکمش میگه شمک  به دکمه میگه دومگ قربونت برم با اون حرف زدنت...........چند وقتیه که مهد ثبت نام کردم . عکس 4*3 هم  ازت گرفتیم خیلی ناز شدی . آزمایش هم بردیمت که خدا رو شکر سالم بودی..... هفته پیش هم رفتیم  لباس فرم مهدت رو گرفتیم وقتی پوشیدی کلی ذوق کردم .این چند روز هم باید بریم برات کیف و لوازم تحریر  بگیریم ........ دوست دارم عسل مامان اینم عکس گلم         ...
23 شهريور 1392

مسافرت شیرین عسل

سلام عسلم بعد از چند وقت تاخیر اومدم  به وبلاگت سر زدم تا برات از مسافرت هایی که رفتیم بنویسم شب عید فطر قرار شد بریم ارومیه  وسیله هامون رو جمع کردیم و به سمت ارومیه راهی شدیم  موقع اذان در بویین زهرا پیاده شدیم افطار کردیم بعد راه افتادیم به سمت ارومیه خلاصه تا این که  صبح رسیدیم مرند ناهار رو خونه فامیل مادرجون خوردیم به عمه مادرجون هم سر زدیم بعداز ظهر راه افتادیم  تا این که شام رسیدیم خونه عمو اصغر خلاصه 5روز اونجا موندیم موقع برگشت مامانم زنگ زد گفت سرم شکسته کلی ناراحت شدم و گریه کردم  صبح که رسیدیم خونمون فرداش رفتیم شمال خونه مامان بزرگم  که مامانم رو ببینم خلاصه یک هفته بابا رو تن...
3 شهريور 1392

روزانه پسرم

سلام عزیزم شنبه شب برای افطار مهمون داشتیم .دایی حسن و عمه نفیسه و دایی ذوالفقار و حاج حسین آقا وخونوادش     اومدن خونمون کلی بهت خوش گذشت چون با بچه ها کلی بازی کردی نه بچه ها شام خوردن نه تو   همش در حال بازی بودین مهمون ها که رفتن خسته شده بودی شام خوردی و خوابیدی . دیشب هم ساعت   12 رفتیم کوه خضر مداح هم سر مزار شهدا دعای ابوحمزه ثمالی میخوند  خیلی خوش گذشت اینم عکسش   ...
15 مرداد 1392

عکس های عسلم

علی جونم در رنگین کمان ا   عسل مامان در جمکران این دخترداییمه نرگس جون خیلی دوستش دارم عشقممممممممممممممممممه.   تولد ساراجون ...
15 مرداد 1392

علی جونم در باغ کرج

سلام پسرم جمعه شب عموجعفر افطاری دعوتمون کرد باغ کلی مهمون دعوت کرده بود تالارشون تو کرج  شهریار بود هواش خیلی سرد بود خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو کلی با محمد رضا بازی کردی  دستشون درد نکنه ......     دوست دارممممممممممممممممممممممممم عزیزممممممممممممممممممممم ...
13 مرداد 1392