روزانه عسلم
سلام پسرم بعد از دو ماه تاخیر اومدم برات بنویسم پسرم وقتی مهد ثبت نامت کردم دوهفته بود که میبردمت ولی وقتی تو کلاس بودی همش نگران این بودی که من برم اونجا یا مادرجون میموند یا من... از وقتی که میبردمت گریه رو شروع میکردی که تو باید بمونی وقتی تو کلاس هم میرفتی میگفتی در کلاس باید باز باشه خلاصه کلی اذیت میکردی ما هم تصمیم گرفتیم دیگه نبریمت و تو هم از خدا خواسته کلی خوشحال شدی .... همه میگفتن سنش کمه به خاطر همین نمیمونه منم به خاطر این که تو خونه حوصلت سر نره بردمت مهد اشکال نداره عزیزم اگه خدا بخواد سال دیگه میبرمت مهد...... دو تا از کلمه هایی که خیلی خوشم میاد رو مینویسم : به شکم میگی :شمک به دکمه...
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:05
شیرین عسل
سلام پسرم چند روز پیش رفتیم پیتزا دلفین همونجا هم صورتت رو نقاشی کردن هر دفعه که میریم صورتت رو نقاشی میکنی قربونت برم جیگر مامان..... ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:03
عسلم به مهد میره........
سلام خوشگلم سلام عشق مامان با چند وقت تاخیر اومدم پسرم خیلی دوست دارم عزیزم ماشالله اونقدر شیرین زبون شدی که هر وقت صحبت میکنی دوست دارم قورتت بدم عشق من به شکمش میگه شمک به دکمه میگه دومگ قربونت برم با اون حرف زدنت...........چند وقتیه که مهد ثبت نام کردم . عکس 4*3 هم ازت گرفتیم خیلی ناز شدی . آزمایش هم بردیمت که خدا رو شکر سالم بودی..... هفته پیش هم رفتیم لباس فرم مهدت رو گرفتیم وقتی پوشیدی کلی ذوق کردم .این چند روز هم باید بریم برات کیف و لوازم تحریر بگیریم ........ دوست دارم عسل مامان اینم عکس گلم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
20:21
مسافرت شیرین عسل
سلام عسلم بعد از چند وقت تاخیر اومدم به وبلاگت سر زدم تا برات از مسافرت هایی که رفتیم بنویسم شب عید فطر قرار شد بریم ارومیه وسیله هامون رو جمع کردیم و به سمت ارومیه راهی شدیم موقع اذان در بویین زهرا پیاده شدیم افطار کردیم بعد راه افتادیم به سمت ارومیه خلاصه تا این که صبح رسیدیم مرند ناهار رو خونه فامیل مادرجون خوردیم به عمه مادرجون هم سر زدیم بعداز ظهر راه افتادیم تا این که شام رسیدیم خونه عمو اصغر خلاصه 5روز اونجا موندیم موقع برگشت مامانم زنگ زد گفت سرم شکسته کلی ناراحت شدم و گریه کردم صبح که رسیدیم خونمون فرداش رفتیم شمال خونه مامان بزرگم که مامانم رو ببینم خلاصه یک هفته بابا رو تن...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:24
روزانه پسرم
سلام عزیزم شنبه شب برای افطار مهمون داشتیم .دایی حسن و عمه نفیسه و دایی ذوالفقار و حاج حسین آقا وخونوادش اومدن خونمون کلی بهت خوش گذشت چون با بچه ها کلی بازی کردی نه بچه ها شام خوردن نه تو همش در حال بازی بودین مهمون ها که رفتن خسته شده بودی شام خوردی و خوابیدی . دیشب هم ساعت 12 رفتیم کوه خضر مداح هم سر مزار شهدا دعای ابوحمزه ثمالی میخوند خیلی خوش گذشت اینم عکسش ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
15:11
عکس های عسلم
علی جونم در رنگین کمان ا عسل مامان در جمکران این دخترداییمه نرگس جون خیلی دوستش دارم عشقممممممممممممممممممه. تولد ساراجون ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:59
عکس پسر گلم
علی جونم در باغ کرج
سلام پسرم جمعه شب عموجعفر افطاری دعوتمون کرد باغ کلی مهمون دعوت کرده بود تالارشون تو کرج شهریار بود هواش خیلی سرد بود خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو کلی با محمد رضا بازی کردی دستشون درد نکنه ...... دوست دارممممممممممممممممممممممممم عزیزممممممممممممممممممممم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:14