روزانه عسلم
سلام پسرم بعد از دو ماه تاخیر اومدم برات بنویسم پسرم وقتی مهد ثبت نامت کردم دوهفته بود که
میبردمت ولی وقتی تو کلاس بودی همش نگران این بودی که من برم اونجا یا مادرجون میموند یا من...
از وقتی که میبردمت گریه رو شروع میکردی که تو باید بمونی وقتی تو کلاس هم میرفتی میگفتی در کلاس
باید باز باشه خلاصه کلی اذیت میکردی ما هم تصمیم گرفتیم دیگه نبریمت و تو هم از خدا خواسته کلی
خوشحال شدی .... همه میگفتن سنش کمه به خاطر همین نمیمونه منم به خاطر این که تو خونه حوصلت
سر نره بردمت مهد اشکال نداره عزیزم اگه خدا بخواد سال دیگه میبرمت مهد...... دو تا از کلمه هایی که
خیلی خوشم میاد رو مینویسم : به شکم میگی :شمک به دکمه هم میگی :دمگ قربونت برم شیرین
زبون من..... دوست دارم ببرمت کلاس ژیمناستیک نمیدونم اونجا میمونی یا نه ....بعد از دهه محرم میخوام
ببرمت برنامه عمو پورنگ ..... این چند شب رو هم میریم هیئت میرداماد . بابا هم که رفته تهران ما هم اگه
خدا بخواد تاسوعا و عاشورا میریم تهران ....دوست دارم عزیزممممممممممممم.اینم عکس از مهد پسرم