روزانه شیرین عسل
سلام عزیز مامان امشب اومدم یه سری به وبلاگت بزنم این چند روز همش امتحان داشتم وقت نکردم بیام به وبلاگت سر بزنم هفته پیش که اربعین بود رفتیم تهران یه هفته قبل هوس تهران کرده بودی دلت برای فامیل ها تنگ شده بود مخصوصا خاله سپیده /عموحاج علی/مبینا/بالاخره رفتیم و تو همشون رو دیدی با امیرحسین و مبینا کلی بازی کردی شب شنبه با خاله سپیده رفتیم افسریه کفش بخریم ولی کفش مناسب پیدا نکردیم اومدیم خونه شام خوردیم و اومدیم قم تو این هفته هم که سرم خیلی شلوغ بود از یه طرف دیگه نینی خاله زینب به دنیا اومد ظهر که از آموزشگاه اومدم رفتم بیمارستان نینی رو ببینم نینیمون اسمش رو علی گذاشتن وزنش هم 3.850بود 4شنبه شب هم رفتیم خونشون تا دوباره نینیشون رو ببینیم سه شنبه این هفته هم قراره ولیمه بدن که همه خاله هاو مامان بزرگم قراره بیان امشب هم خونه آقا جون بودیم مادرجون برامون ماکارانی با آش دوغ درست کرده بود تو هم که کلی ماکارانی خوردی نوش جونت عزیزم حالا بیام از خودت بگم که چقدر شیرین زبون شدی همه از حرف زدن تو به خنده میان مثلا اینجوری رو میگی=اینگوری
آقاجون رو میگی =آقازون آشپزخونه = آشوخونه و هزارتا کلمه های با نمک دیگه
قربونت برم که روز به روز شیرین تر میشی