علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه پسمل مامان

سلام گلم سلام به روی ماهت  امروز با هم رفتیم برف بازی کردیم همش میگی مامان بریم ادم برفی درست کنیم گلم هوا خیلی سرده میترسم مریض بشی رفتیم یه خورده بازی کردیم  دستامون یخ زد نمیتونستم دیگه ادم برفی درست کنم حالا به بابا بگم اگه تونستیم میریم با هم ادم برفی درست میکنیم دوست دارم عزیزم  ...
16 بهمن 1392

تولد پسرم

سلام گلم امروز اومدم تا چند تا عکس از تولدت برات بذارم خوشگلم .... شرمنده پسرم نتونستیم کیک باب اسفنجی برات بخریم بابا رفت سفارش داد ولی چون کیکش خیلی بزرگ بود زنگ زدیم کنسل کردیم چون امسال بغیر از خودمون و آقاجون اینا کسی نبود تولدت رو هم خونه اقاجون اینا گرفتیم بخاطر همین اون کیک برای چند نفر خیلی زیاد میشد ببخشید گلم ان شاءالله سال دیگه مهمونی بزرگتری برات میگیریم  امسال اولین سالی بود که تولدت خلوت بود همیشه فامیل ها تو تولدت بودند ان شاءالله که همیشه سالم و تندرست باشی وصدو بیست ساله بشی عزیزم بووووووووووووووووووس   ...
12 بهمن 1392

تولد عسل مامان

چند روز دیگه تولد عسلمه ...... میخوام برات کیک باب اسفنجی سفارش بدم چون خودت گفتی کیکم باب اسفنجی باشه قربونت برم با اون شیرین زبونیهات چه زود گذشت انگار همین چند روز پیش بود تولدسه سالگیت رو گرفتم انشاءالله که صدوبیست ساله بشی عزیزم بوسسسسسسسسسسسسسسسس ...
7 بهمن 1392

روزانه عسلم

سلام پسرم بعد از دو ماه تاخیر اومدم برات بنویسم پسرم وقتی مهد ثبت نامت کردم دوهفته بود که  میبردمت ولی وقتی تو کلاس بودی همش نگران این بودی که من برم اونجا یا مادرجون میموند یا من... از وقتی که میبردمت گریه  رو شروع میکردی که تو باید بمونی وقتی تو کلاس هم میرفتی میگفتی در کلاس  باید باز باشه خلاصه کلی اذیت میکردی ما هم تصمیم گرفتیم دیگه نبریمت و تو هم از خدا خواسته کلی  خوشحال شدی .... همه میگفتن سنش کمه به خاطر همین نمیمونه منم به خاطر این که تو خونه حوصلت سر نره بردمت مهد اشکال نداره عزیزم اگه خدا بخواد سال دیگه میبرمت مهد...... دو تا از کلمه هایی که  خیلی خوشم میاد رو مینویسم : به شکم میگی :شمک به دکمه...
11 آذر 1392