خاطرات علی عسل
سلام عزیز مامان بعد چند وقت اومدم به وبلاگت سر زدم این چند وقت که مسافرت بودیم خیلی بهمون خوش گذشت ولی از یه طرف دلهره داشتم که تو خونه فامیل ها رو نجس کنی چون تازه تو رو از پوشک گرفته بودم ولی خدا رو شکر پسر اقایی بودی هر وقت جیش داشتی میگفتی مامان جیش دارم منم کلی ذوق میکردم
فکرشم نمیکردم که اینقدر راحت بتونم از پوشک بگیرمت اولش یه خورده سخت بود ولی بعد راحت شد بعد از این که از مسافرت اومدیم چند روز بعد عروسی عمه نرگس بود روز شماری کردیم تا بالاخره عروسی شد رفتم برات لباس خریدم خیلی خوشگل شدی منم رفتم ارایشگاه ساعت9 رفتیم عروسی همه فامیل ها اونجا بودن تو هم کلی ذوق کرده بودی
بعد از اتمام عروسی رفتیم دنبال عروس تو یه دستمال کاغذی گرفتی از پنجره کرده بودی میخندیدیفردای عروسی قرار شد همه فامیل ها شب بیان خونمون ولی بابا گفت ببریمشون باغ شام بدیم شب رفتیم روستای کرمجگان کلید خونه یکی از دوستاشو گرفته بود رفتیم اونجا خونشون خیلی با صفا بود
شب رو اونجا خوابیدیم فردا ظهر راه افتادیم به سمت خونمون بعد از ظهر مهمون ها رفتن خونشون چند نفر موندن که امروز صبح رفتن اینم از عروسی