عموی بابا بستری شده
یامن اسمه دوا و ذکره شفا
سلام عشقم چند روزه نتونستم بیام برات بنویسم کلاس که میرم دیگه خسته میشم
از دیشب برات میگم دم افطار بود که مادرجون زنگ زد
گفت عمو نادر عموی بابایی رو بردن بیمارستان حالش خیلی بد شده اسید رفته تو ریه هاش ریه هاش رو از بین برده خیلی ناراحت شدم حالم خیلی بد شده بود دم افطار خیلی براش دعا کردیم
بعد از افطار هم بابا رفت بیرون واخرشب اومد خونه قرار بود بریم پارک بابا وقتی اومد حالش خیلی گرفته بود گفت زنگ زدن گفتن حال عمو بدتر شده بازم ناراحتیمون بیشتر شد
رفتیم بیرون تا حالمون یکم بهتر شه رفتیم تو پارک نشستیم تو رو بردم یکم وسیله های اونجا رو سوار شی بالاخره بعد از کلی بازی اومدیم چایی و میوه خوردیم اومدیم خونه امروز بعد از ظهر هم بابا رفته ملاقات عموش
الانم که دارم مینویسم اصلا حالم خوب نیست همش فکر عموی باباتم اخه خیلی جوونه ٢تا بچه کوچیک داره
انشالله خدا به برکت همین ماه عزیز همه مریض هارو شفا بده عمو نادر هم سلامتیش رو بدست بیاره
خاله های عزیز التماس دعا دارم