علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه علی آقا

سلام خوشگلم بعداز چند وقت تونستم بیام به وبلاگت سر بزنم دلم تنگ شده بود برای وبلاگت این چند وقت که نیومدم کلی خبر دارم که برات بنویسم بعداز این که از مسافرت عیدمون اومدیم دو هفته بعدش همه از تهران اومده بودن خونه عمو حاج حسین اینا چون تو عید قرار گذاشتند که آخر هر ماه خونه یکی از فامیل ها شام بریم این ماه هم افتاده بود خونه عمو حاج حسین 27 اردیبهشت هم قراره بریم خونه دایی ذوالفقار هفته بعدش هم رفتیم تهران به فامیل ها سر بزنیم  خلاصه تو این چند هفته کلی مشغول بودیم قبل از  اینکه روز مادر بشه عمه الهام عمل کرده بود رفتیم به اون هم سر زدیم و روز بعدش عمه نفیسه مولودی داشت رفتیم مولودی که تا جمعه اونجا بودیم کلی بهت خوش گذش...
19 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

  مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.   ...
19 ارديبهشت 1392

مسافرت نوروز 92

سلام خوشگلم این عکس هایی که تو مسافرت ازت گرفتم اینجا خونه اقاجون مامان یکم عکست بد افتاده رفته بودیم سر مزار اینجا هم خونه بابا بزرگم که خیلی دوستشون دارم 3تایی رفته بودیم دریا ی بابلسر خیلی بهت خوش گدشت کلی با ماسه ها بازی کردی بابا هم باهات همکاری میکرد سیزده بدر رفته بودیم کرمچگان که یکی از روستاهای قم هوا خیلی سرد بود ولی خیلی خوش گذشت با عمو حاج علی و خانوادش رفته بودیم پارک جنگلی سرخه حصار این دو تا دخمل های خوشگل اناهیتا و ارمیتا هستن ...
5 ارديبهشت 1392

روزانه گل پسرم

سلام پسر مامان چند وقته نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم چند روزه دارم خونه تکونی میکنم این  هفته هم امتحان دارم 3تا امتحان تو یک روز واقعا سخته ازین طرف خونه تکونی از طرف دیگه هم  امتحان کلی دلشوره دارم خیلی خستم کلی کار با بابایی انجام دادیم بابا هم خیلی خسته شده  دستش درد نکنه که به من کمک کرد الان یه خورده کارام تموم شده بقیش رو گذاشتم بعد از امتحان  تو هم که کلی از شلوغی خونه خوشت میومد بازاری بود برای خودش  این چند روز هم میبردمت  خونه آقاجون تا مامان رو اذیت نکنی وقتی وقتی از خونه اقاجون اومدی هر چیزی که جدید میدیدی  میگفتی مامان قشنگه مبارکه وقتی میدیدی دارم خونه رو تمیز میکنم...
22 اسفند 1391